کافه شلوغ | ||
|
:شام حاضر است سیرم بغض خورده ام و این بغض به قدری هست که تا سال ها از غذا بی نیازم کند بغض من بغض دوری توست که گاهی باز می شود و گونه های دلم را خیس می کند. از تو دور می شوم،بی تاب تو می شوم و تو درتمام این مدت می بینی مرا می گویند دوستم داری... می گویند ادم را دوست داری ولی من همانم که می گویند؟ ترسم از ان است که از من برگردانی روی زیبایت را از ان می ترسم که دستان مهربانت،دستان خالی ام را نگیرند اما فقط همین نیست... ترس های دل من زیاد است مثل انکه ندانم اگر تو برانی مرا سر به کجا بذارم؟ خدای من... مسجود من... تو تنها پناه منی. نظرات شما عزیزان: |
|
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |